Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2969 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
give two months notice
U
دو ماه پیشتر اخطار دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
serve notice on
U
اخطار کتبی دادن به
indicator
U
نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
alerted
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerts
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
forrader
U
پیشتر
aforetime
U
پیشتر
heretofore
U
پیشتر
of yon
U
پیشتر
beforetime
U
پیشتر
forrarder
U
پیشتر
before
U
پیشتر
formerly
U
پیشتر
whilom
U
پیشتر
wh lom
U
پیشتر سابقا
it is like that .i had before
U
مانند ان است که پیشتر داشتم
groschen
U
سکه سیم المانی که پیشتر رواج داشت
leading string
U
ریسمانی که پیشتر کودکان رابوسیله ان راه رفتن می اموختند
foul
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
noticing
U
اخطار
premonitions
U
اخطار
notice
U
اخطار
notification
U
اخطار
warning line
U
خط اخطار
monition
U
اخطار
yello card
U
اخطار
penalty
U
اخطار
premonition
U
اخطار
talking-to
U
اخطار
tip-offs
U
اخطار
tip-off
U
اخطار
signaled
U
اخطار
caveat
U
اخطار
noticed
U
اخطار
notices
U
اخطار
prenotion
U
اخطار
tip off
U
اخطار
penalties
U
اخطار
signalled
U
اخطار
warning
U
اخطار
bidding
U
اخطار
warnings
U
اخطار
talking to
U
اخطار
caveats
U
اخطار
signal
U
اخطار
premonitions
U
اخطار قبلی
previse
U
اخطار کردن
signaller
U
اخطار کننده
caveat emptor
U
اخطار به خریدار
warner
U
اخطار کننده
penalty
U
پنالتی اخطار
admonishment
U
اخطار تنبیه
penalties
U
پنالتی اخطار
warning sign
U
علامت اخطار
cognizance
U
اخطار رسمی
cognizance
U
اخطار قانونی
caveat venditor
U
اخطار به فروشنده
caveat subscriptor
U
اخطار به مشترک
caveat subscriptor
U
اخطار به عضو
notify
U
اخطار کردن به
denunciation
U
اخطار تهدیدامیز
warned
U
اخطار کردن به
cautions
U
اخطار توجه
until further notice
U
تا اخطار ثانوی
till further notice
U
تا اخطار ثانوی
notifiable
U
اخطار کردنی
cautioned
U
اخطار توجه
caution
U
اخطار کردن به
cautioned
U
اخطار کردن به
notifying
U
اخطار کردن به
caution
U
اخطار توجه
cautioning
U
اخطار کردن به
notifies
U
اخطار کردن به
warn
U
اخطار کردن به
misfeasance
U
اخطار کردن
denunciations
U
اخطار تهدیدامیز
warns
U
اخطار کردن به
forewarning
U
اخطار قبلی
cite
U
اخطار کردن
point of order
U
اخطار نظامنامهای
notified
U
اخطار کردن به
cited
U
اخطار کردن
cites
U
اخطار کردن
citing
U
اخطار کردن
premonitory
U
اخطار کننده
premonition
U
اخطار قبلی
cautions
U
اخطار کردن به
points of order
U
اخطار نظامنامهای
cautioning
U
اخطار توجه
forewarned
U
ازپیش اخطار کردن
forewarn
U
ازپیش اخطار کردن
alarum
U
اخطار شیپور حاضرباش
monitorial
U
مبصر اخطار امیز
at his call
U
بر حسب اخطار یا احضار او
at ten minutes notice
U
با ده دقیقه اخطار قبلی
forewarns
U
ازپیش اخطار کردن
bleeps
U
ایجاد صدای اخطار
bleeping
U
ایجاد صدای اخطار
He took no heed of my warning.
U
به اخطار من توجهی نکرد
premonitory
U
متضمن اخطار قبلی
alarms
U
اعلان خطر اخطار
short notice
U
اخطار کوتاه مدت
premonitor
U
از پیش اخطار کننده
bleeped
U
ایجاد صدای اخطار
alarmingly
U
اعلان خطر اخطار
issue a warning
U
اخطار صادر کردن
alarmed
U
اعلان خطر اخطار
alarm
U
اعلان خطر اخطار
notify someone
U
به کسی اخطار کردن
bleep
U
ایجاد صدای اخطار
serve a notice on someone
U
برای کسی اخطار فرستادن
bleep
U
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped
U
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping
U
صدای اخطار قابل شنیدن
to serve notice on a person
U
رسما بکسی اخطار کردن
bleeps
U
صدای اخطار قابل شنیدن
monitory
U
وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
beep
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeps
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeping
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeped
U
صدای اخطار قابل شنیدن
alert
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerts
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
stuck beacon
U
ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alarms
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
to serve a notice on some one
U
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
alarmed
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarm
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
false
U
اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
disorderly close down
U
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
light strike
U
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
counter memorial
U
یادداشت متقابل اخطار متقابل
announcing
U
اعلان کردن اخطار کردن
notifying
U
اعلام کردن اخطار کردن
announced
U
اعلان کردن اخطار کردن
notify
U
اعلام کردن اخطار کردن
notifies
U
اعلام کردن اخطار کردن
announce
U
اعلان کردن اخطار کردن
notified
U
اعلام کردن اخطار کردن
announces
U
اعلان کردن اخطار کردن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
Recent search history
Forum search
1
To be capable of quoting
2
دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2
دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2
من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1
Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1
to take a spell at whell
1
Poked back
4
express, overexpression
2
and had to spend a good hour tidying it up!!
2
and had to spend a good hour tidying it up!!
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com